۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

اشرف علیخانی: در خصوص سازمان مجاهدین


***مایلم نظرم را در خصوص سازمان مجاهدین خلق ٬ بنویسم و روی صفحه ام بگذارم. که اینهم حق منست ***

sabadesetareh.blogspot.com/2013/05/blog-post_16.html

موضوع بنظر من اصلا فرد آقای مسعود رجوی یا خانم مریم رجوی نیست. یک بازنگری باید در کلیت تفکر سازمان ایشان صورت بگیرد وگرنه به قهقرا خواهندرفت و در این میان جای دریغ و تاسف فقط برای کسانی باقی میماند که جوان دادند. از عزیزانشان دور افتادند یا خود به هزار خطر و ریسک تن سپردند و بعد با شکست این تفکر مذهبی و تمامیت خواهی ٬آنها هم حس بدبینی به همه چی پیدا میکنند. البته این فقط نظر شخصی من است و شاید هم اشتباه کنم اما نتیجه گیری ام تاکنون این بوده که تفکر حدود پنج دهه قبل در زمان حاضر هیچ بازار و مشتریی ندارد و مردم بخصوص نسل جوان حاضر نیستند با متد پنجاه سال پیش فکر کنند یا عمل نمایند. با هدف دوستی و صلح و آرامش بین تمام خطوط سیاسی مختلف و متضاد و متناقض و فعالیتهای آزاد سیاسی برای همگان بدور از تهدیدها و فشارها و آزارها و اذیتها ٬حس برتری طلبی و قدرت جویی صرف و تمامیت خواهی و تفکر سلطه گرایانه باید بشکند و مسیر جمعی بخود بگیرد. در جهان امروز و با ادعای آزادی سیاسی باید تفکری پایه ریزی و اجرایی شود که دنبال هدف خاص نباشد بلکه هدف عام بمعنی تمام مردم ایران و حتی جهان را دنبال کند. در کشوری که اگر قرار باشد فردای به قدرت رسیدن فرضی و غیرمحتمل آقای رجوی بیایند و مخالفین و منتقدین و دوستان سابق و سلطنت طلبها و کمونیستها را بکشند و تیرباران کنند...خب. این همان سالها و دهه ی شصت میشود. چه فرقی دارد؟ وقتی برخی از دوستان در اینترنت اینگونه منتقد خود را مورد توهین و ترور قرار میدهند فردا اگر دستشان برسد پوست از سرش خواهند کند. در زیر یکی از پستها کامنتی دیدم از یک آقایی که خیلی ادعای سیاسی بودن هم دارد. ایشان به بهانه ای و با فحاشیها و توهینهایی که درخور و شایستهء خودش است موضوع عفو زندانیان سیاسی را زیر سوال برده و به چالش کشیده. خب. این همان زنده بگور کردنست. تازه حالا دارم میفهمم که چرا چندتا از خانمهایی که در زندان دیدم دلشان میخواست عفو فرمالیته ای بنویسند و بیایند بیرون اما از ترسشان نمینوشتند. همیشه با خودم میگفتم چرا وقتی مایلند بنویسند ولی نمینویسند؟ حالا تازه فهمیدم که از ترس همین خودیهاست که نمینویسند طفلکی ها. ولی در دفاع از تمام آنهایی که با نامه های عفو از زندان بیرون آمدند از آقای قاسم شعله سعدی گرفته تا خودم .و حتی تا خانم فرح واضحان که عفو نوشته یا معصومه یا صدف و مژگان و خیلیهای دیگر میخواهم بگویم که چقدر خوب که نوشتند و آمدند بیرون. چقدر خوب که میتوانند در کنار خانواده و کودکانشان باشند. چقدر خوب که میتوانند در پی معالجه و درمان سرطان خود باشند. و چقدر عالی که از آن محیط نجات یافتند تا صدای بقیه ای باشند و چقدر خوب که گوشت قربانی افرادی از همیندست فحاشها و تفکر آلوده ء اینها نشدند. اینها که در قلب اروپا نشسته اند و دائم پای اینترنت به تمام پستها و صفحات سرک میکشند و مثل کلفتهای قدیم ( با احترام به کلفتهایی که زحمت میکشند و در منازل مردم کار میکنند تا لقمه نانی برای فرزندان خود ببرند) خبرچینی و خاله زنکی میکنند بروند شرم کنند که مایلند بنشینند پشت کامپیوتر و به تعداد شهدایشان و زندانیانشان فخر بفروشند و دیگران را آدم حساب نکنند و آنچه لایق و سزاوار خودشان است را به دیگران بگویند. واقعا شرم آورست. رهبران هر سازمانی وقتی میتوانند موفق باشند که افکار را بطور آگاه جذب خود نمایند. نه اینکه با توپ و تشر نگهدارند یا با فریب و دروغ و کلک جذبشان کنند. بصورت آرمانی و کاریزما هم دیگر آنزمان و عصر گذشته. همین الان در ایران هم دیگر بسیجی هایی که شعار جانم فدای رهبر میدهند مورد مضحکه قرار دارند. رهبر اگر رهبر است باید افرادش را و نیروهایش را زنده نگهدارد نه اینکه فدای خود کند. یعنی اینقدر خودپسندی و غرور و خودبینی!؟ که دیگران بی هیچ تعقلی و بی هیچ اجازه ای برای سوال و کنجکاوی و شک و تردیدی برود و فدا شود؟ این از جنس عشق مادر به فرزندست که دیگر مشابهش هیچ کجا معقول و منطقی نیست بخصوص در سیاست. در ضمن اگر کسی رهبرش را دوست دارد باید باعث ایجاد احترام و ارزش برای وی شود و نه باعث بی اعتباری. یادم هست از بچگی مادرم هروقت میخواست برای یکی از فامیلها کادو و چشم روشنی ببرد میگفت که باید هدیه اش بهترین هدیه و درخور لیاقت خود یا فامیل باشد. میگفت که آدم باید هم به شخصیت و حرمت خود نگاه کند و هم به شخصیت و ارزش طرف مقابلش که وی را نزد دیگران بالا ببرد. البته این در مورد کسانی بود که از آنها احترام و انسانیت دیده بود. در مورد سیاست هم همینطورست. اگر من که خودم را زیر چتر کسی بنام س.پ قرار داده ام بیایم و فحاشی کنم درواقع ارزش س.پ را کم کرده ام. حالا هزار نفر از س.پ انتقاد هم کنند من بایستی انتقادات را با احترام پاسخ دهم. اینرا فقط بعنوان مثال گفتم. و منظورم به رهبران است. وگرنه س.پ که طفلک اصلا فعالیت سیاسی و حزبی و سازمانی ندارد. یک دوست است در حد گاهی چت و درددلهای خصوصی. اما یک سایت که خودش را زیر چتر فلان سازمان برده است وقتی میاید و رکیک ترین الفاظ را چاپ میکند در اصل آبروی رییس و رهبر آن سازمان و حزب و گروه را برده است. نه آبروی کسی را که مورد حمله قرار داده است. همه شعور دارند میفهمند. ممکنست حتی سکوت کنند اما فراموش نمیکنند. مقایسه میکنند. راست را از دروغ تشخیص میدهند. سره را از ناسره تشخیص میدهند. وقتی با آرم مشخص و شهرت مشخصی به افرادی مظلوم حملات شدید میشود و آنها را مورد آماج ناسزاهای کثیف و زننده قرار میدهند این نوعی ترور و قتل و جنایت در ملاء عام است و با اعدامهای حکومت اسلامی ایران در میادین تهران و اصفهان و اهواز و مشهد فرقی نمیکند. جالب اینست که کسانی ازین موضوع حمایت هم کردند! مطالب آلوده و آغشته به لجن را روی فیس بوکشان هم گذاشتند و اصرار داشتند که نامه ای فوق العاده قوی و قشنگ است! عجب ! اینطور از حقوق برابر زن و مرد دفاع میکنید؟ شماهایی که میگویید زن با مرد مساویست. اینطور نانجیبانه به دو زن زجرکشیده یورش می برید و با القابی کاملاً ضد زن و زن ستیزانه با او برخورد میکنید!؟ اینست برابری زن و مرد در سازمان شما؟ اینست حق زنان در نوع تفکر شماها!؟ و بعد وقتی من داخل کشوری... من نوعی . نه این اشرف علیخانی ... میبینم که شماها برخلاف وعده هایتان رفتار میکنید... برخلاف تظاهر به ارزش زنان در سیاست و حکومت و دیگر بخشها... عمل میکنید و با الفاظ زشت هیچ مشکلی ندارید و با القاب کثیف دوست و همراه هستید آنزمان نه از فردیت افراد بلکه از تفکر سازمانیتان منزجر میشوم. میبینم که حتی وزارت اطلاعاتی سال ۸۸ در بند 209 هم این القاب را به من نگفته ولی شماها تهدید به جر دادن میکنید؟!!! و البته هم خواستند جرم دهند غافل از آنکه من نه کاغذم و نه پارچه و نه آنچه که جر دادنی باشد. اما آنچه که این وسط جر خورد اعتمادم بود. باورهایم به تعدادی از شماها بود. ایمانم به سیاستهای هوادارانتان بود. بله. درواقع آنچه که جر خورد من نبودم. شماها بدست خودتان خودتان و تفکرات و سازمان خودتان را جر دادید. با خود اندیشیدم که خب. حالا بیا غصه بخور و سرطان بگیر. یا ناراحت شو و غمها را به دل بریز و سکته کن بمیر... بعد دیدم که زندگی را دوست دارم. خیال ندارم مثل نادره سرطان بگیرم و خیال هم ندارم مثل خانم هنگامه شهیدی سکته کنم. مایلم زنده باشم و از زندگی هرچند در این ویرانسرای غم انگیز اما بهره ببرم و به فردای روشن که س.پ قول دیدار را داده زندگی را با قصه ها و شعرهایم رنگ بزنم و تابلویی که بر اتاق دلم و فکرم می آویزم تابلویی قشنگ باشد. هیچکس تابلوی کثیف و زشت را بر اتاق زیبای خانه اش نصب نمیکند. من نیز میخواهم خاطرات تلخ و چندش آور هرچه ریاکار و دغلباز که اهل جر و جر دادن هستند را فراموش کنم. اما دور نمی اندازم. میگذارم در انباری تا فردا که پشیمان شدند نشانشان دهم و با هم برویم آن خاطرات بد را در آتش بسوزانیم و محو گردانیم. امیدوارم آنروز برسد که هرکه ظلم کرده یا ظلم میکند بفهمد کار قشنگی نکرده و متاسف شود و به جبران رفتار زشتش مبادرت ورزد. بهرحال تفکراتی از جنس استبدادی و ضد زن و سلطه گرانه و رهبریتهایی از نوع ماورایی و آسمانی و الهی عمرشان تمام شده. مردم دنبال چنین افراد و حکومت و رهبریتی نیستند. از سوی دیگر هم ٬ دنیا عوض شده. قرار نیست انتقام و دعوا و جنگ و کشتار و خون و خونریزی قرنها ادامه داشته باشد. باید قتل و کشتار را تمام کرد. تنها یک حکومت از افراد آگاه و به روز و متعهد و مسئول و صادق با سیاستهایی مطلقاً انسانی و شفاف و نه ایدئولژیک و یا مذهبی میتوانند خوشبختی ملتها را فراهم کنند که اینچنین حکومتی هرگز با حضور قشری خاص امکانپذیر نیست. مشارکت اندیشه های مختلف را نیاز دارد. در تفاوتهاست که جامعه رشد میکند. در یکسانی نه فکر و نه هنر و احساس و قلم رشد نخواهد کرد. در ضدیتهاست که جذابیتهای جدید کشف و حتی خلق میشود. بهرحال من بشخصه بعنوان کسی که بهترین سالهای عمرم با نام الله و بسم الله قاسم الجبارین از تلویزیون شاهد صحنه های تلخ و ناگوار بودم هرگز تمایلی به قدرت یافتن یک قاسم الجبارین دیگر ندارم
خسته شدیم از اینهمه بازیهای سیاسی که از اوج احساسات پاک و معصوم مردم سوء استفاده شده! خانمی که در زندان در زمستان سرد و بی آب گرم و بدون شوفاژ و در زیر سقفهای کاذب با آب یخ وضو میگیرد و نیمه شب نماز میخواند. آنهم با آن پا دردها و کمردردهایش هرگز خوشحال نمیشود که همفکرانش به مخالفینشان اینطور توهین و گستاخی کنند. لااقل اگر به خودتان ارزش قائل نیستید... اگر به رهبرتان ارزش قائل نیستید به آن زنان درون بندهای سیاسی که بارها آوارگی را از بندهای ۲۰۹ به زندانهای کرج و از زندانهای کرج به زندان اوین و از اوین به قرچک ورامین و باز از قرچک به زندان اوین و ازین سالن به آن سالن... تحمل کردند احترام بگذارید! حرمت آنها را نگهدارید و در نهایت اینکه دلشان را نشکنید. خودشان هم که مطلع نشوند فرزندانشان از سیزده چهارده ساله گرفته تا سی ساله پشت کامپیوترند و دارند همه چی را میخوانند و میبینند و میشنوند
مثل جمهوری اسلامی فعلی نباشید! به شعور مردم احترام بگذارید
سکوت یا نجابت یا اخلاق خاص مردم را بحساب حماقتشان نگذارید
همین و خیلی چیزهای دیگر
با آرزوی پایان عصر چاقوکشی و قمه کشی
ستاره.تهران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر